امروز 30آبان 92 یه روز بارونیه قشنگ در دهلران کنار سد تنگه
ارشام و آنوشا
پنج ماهگی عزیزتر از جونم آنوشا
دختر یکی یدونه من پنج ماهش تموم شد و وارد شیش ماهگی شد به راحتی غلت میزنه و بیش از حد توجه میخواد یه مدتیه که زبونش بیرونه و کلا نمیخواد ببره توی دهان قایمش کنه و میخواد همه اونو رویت کنن دیگه آب از لب و لوچه اش آویزون نیست و دخترم لباساشو آبیاری نمیکنه عوضش به شدت شکمو شده و هر چیزی دستش باشه با ولع میخوره چه کاغذ باشه چه خوراکی یا هرچیز دیگه ای! اگه چیزی دستش باشه و بخوایم ازش بگیریم تا اون چیزو نزاره توی دهان به شدتی گریه میکنه که تا حالا نکرده تا حالا مزه بعضی از چیزها رو چشیدی مثل لعاب برنج و آب هندوانه و چندتا چیز دیگه که با زورگیری ازمون گرفتی توی این زمینه خیلی قلدری خانم کوچولو توی ده روز قبل که ایام عزاداریه امام حسین بود دخ...
نویسنده :
مامان نسرین
20:38